«إِلَهِی هَبْ لِی کَمَالَ الِانْقِطَاعِ إِلَیْکَ وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِیَاءِ نَظَرِهَا إِلَیْکَ، حَتَّى تَخِرَقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ، فَتَصِلَ إِلَى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصِیرَ أَرْوَاحُنَا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِک»
مناجات شعبانیه از ناحیه ی امیرالمؤمنین- علیه السّلام- صادر شده و سایر معصومین- علیهم السّلام- نیز آن را قرائت مى کرده اند، لذا نباید کلمات آن را سطحى و عامیانه به حساب آورد. فراز فوق از یکى از بخش هاى حساس این دعاست و باید به جمله جمله آن، دقّت بیشترى بشود.
توجه به معناى «کمال انقطاع»
شایسته است توجّه شود چرا فرموده شده: «کَمالَ الْإِنْقِطاعِ إِلَیْکَ.» و فرموده نشده: «هَبْ لِىَ الْإِنْقِطاعَ إِلَیْکَ.» معلوم مىشود انقطاع و کمال انقطاع، فرق دارد. به خصوص وقتى آن را امیرالمؤمنین- علیه السّلام- بفرماید؛ چرا که آن بزرگوار از نظر ظاهرى و باطنى منقطع به او سبحانه مى باشد و گویا کمال انقطاع تمام را از نظر باطنى تقاضا مى فرماید که همان: «إِنَّ لِى مَعَ اللَّهِ وَقْتٌ» نقل شده از رسول اللَّه- صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم- باشد.
معناى دقیق انقطاع و آثار شهودى آن
ثالثاً: براى انقطاع، احتمالاتى را مى توان در نظر گرفت: انقطاع از عالم طبیعى عنصرى، انقطاع از استقلال دادن به خود و متعلّقات خود، انقطاع از توجّه به کمالات خدادادى.
شاید بتوان با توضیحى که داده خواهد شد، جمله هاى بیانات فوق و بخشهاى آتیه آن را حلّ نمود و آن این است که براى بشر عادى، به طور عموم، دو گونه تعلّق و توجّه در عالم عنصرى وجود دارد: یکى برونى و دیگرى درونى. توجّهات برونى همان است که عالم عنصرى اقتضاى آن را مى کند: خوردن، خوابیدن، ازدواج، دلبستگى به فرزند و غیره. و توجهات درونى، همان بستگى و تعلّق داشتن قلب است به امور ظاهرى و از کم و زیادى و تحوّلات آنها ناراحت شدن و یا به لذّت بردن از آنها بستگى پیدا نمودن.
ناچار این دو را نمى توان از اقتضاى عالم طبع جدا کرد؛ ولى آن کس که مى خواهد به کمال انسانیّت راه پیدا کند، ناچار است از توجّه نداشتن و تجافى از این تعلّقات و انقطاع داشتن از آنها، تا حجاب هایى که قلب را مستور ساخته (از این که کار خود را که توجّه به حضرت حقّ سبحانه است انجام دهد)، برطرف گرداند. این جاست که قلب (که همان حقیقت انسان است)، در کمال انقطاع، به رؤیت حضرت حقّ سبحانه نایل و صاحب ضیاء شده و تقاضایش که فرموده شده: «وَ أَنِرْ أَبْصارَ قُلُوبِنا بِضِیاءِ نَظَرِها إِلَیْکَ»، به مرحله اجابت قرین گشته و مى تواند با آن ضیاء، حجاب هاى نورانى را (که عبارتند از شهود تجلّیات و کمالات الهى) از دیده دل بزداید و با شهود ذات الهى، تجلّیاتش را در عینیّت با ذات او مشاهده نماید که فرموده شده: «حَتّى تَخْرِقَ أَبْصارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ» این که ابصار و بینایى هاى متعدد و حجاب هاى نور قلوب فرموده شده، شاید به اعتبار همان مشاهدات کمالات و اسماء و تجلّیات الهى باشد. این جاست که پس از خرق شدن حجاب هاى نور (به بیانى که گفته شد)، شخص سالک به معدن عظمت الهى راه پیدا خواهد کرد (به بیانى که گذشت)؛ لذا فرموده شده: «فَتَصِلَ إِلى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ» و فرموده شده: «وَ تَصِیرَ أَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِکَ.»
مىتوان گفت مراد از جمله فوق: «فَتَصِلَ ...» و «وَ تَصِیرَ ...» شهود فناى در ذات الهى فعلًا و صفتاً و ذاتاً باشد. این جاست که تمکّن سالک در منزلت فناء، سبب شهود منزلت بقاء و جمع (به اصطلاح) مى گردد که در بخش آتیه تقاضاى آن شده است:
«إِلهِى! وَ اجْعَلْنِى مِمَّنْ نادَیْتَهُ فَأَجابَکَ، وَ لا حَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلالِکَ فَناجَیْتَهُ سِرّاً وَ عَمِلَ لَکَ جَهْراً.»[1]
(معبودا، مرا هم شمارِ کسانى ساز که آنان را خواندى و پاسخت دادند و به آنان نگریستى و در برابر شکوه تو مدهوش گشتند.)
انجام وظایف ظاهرى در عین مقام بقاء
معلوم مى شود پس از تعلّق به: «نُورِ عِزِّ قُدْسِکَ.»، وقت آن است که حقّ سبحانه بنده اش را مورد عنایت دیگرى قرار دهد تا بتواند در عین ندیدن خویش و عالم، وظایف خود را در کثرات انجام دهد که فرموده شده: «مِمَّنْ نادَیْتَهُ فَأَجابَکَ.» و «وَ لا حَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلالِکَ» و «فَناجَیْتَهُ سِرّاً» و «وَ عَمِلَ لَکَ جَهْراً.»
این چهار بخش، گویا اشاره به فنا و بقاء مى باشد و مىتوان گفت تمکّن در این منزلت، بشر سالک را به مقام محمود و احدیّت و شهود لا اسمى و لا رسمى نایل مى سازد، فتأمّل.
تقاضاى دوام کمال انقطاع از سوى معصوم
تمام آن چه تا اینجا بیان شد، بنابراین بود که عموم بشر و یا سالکین غیر از معصومین- علیهم السّلام- در نظر گرفته شوند و امّا آن بزرگواران، گرچه صورتاً از نظر بشریّت و عالم طبع با دیگران فرقى ندارند، ولى خداوند با عنایات عصمت و مقامات معنوى، آنان را به گونه اى قرار داده که نمى توان گفت محروم از کمال انقطاع (بهمعناى شهود عینیّت داشتن اسماء و صفات با ذات) و سایر منزلت ها مى باشند، بلکه باید گفت تقاضاى آن بزرگواران از خداوند متعال، به حساب دوام بر کمال انقطاع است و منزلت هاى ذیل دعا نیز به معناى ثانوى مى باشند و چنان چه آنگونه تقاضاها را نداشته باشند، گویا خویش را از رِبقه ى عبودیّت الهى جدا مى بینند.
گمان مى شود بتوان جمله هاى بخش آینده را دلیل بر این دانست که تقاضاهاى آن بزرگواران (در تمام این مناجات)، دوام آن امور بوده است که مىفرماید:
«إِلهِى! فَلَکَ أَسْأَلُ، وَ إِلَیْکَ أَبْتَهِلُ وَ أَرْغَبُ [وَ أَسْئَلُکَ] أَنْ تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ أَنْ تَجْعَلَنِى مِمَّنْ یُدِیمُ ذِکْرَکَ، وَ لا یَنْقُضُ عَهْدَکَ، وَ لا یَغْفُلُ عَنْ شُکْرِکَ، وَ لا یَسْتَخِفُّ بِأَمْرِکَ.»[2]
معبودا، پس از تو نیاز مى خواهم و به درگاه تو تضرع نموده و مى گرایم [و از تو درخواست مىکنم] که بر محمد و آل محمد درود فرستى و مرا هم شمارِ کسانى سازى که همواره به یاد تواند و پیمان تو را نمى شکند و از سپاس تو غفلت نمى ورزند و فرمانت را سبک نمى شمارند.
لزوم رعایت چهار اصل در تقرب به پروردگار
از چهار حاجتى که بعد از صلوات آمده، به خوبى ظاهر مىشود که امام- علیه السّلام-، دوام ذکر الهى و عدم نقض عهد دایمى ازلى و غافل نشدن از شکر دایمى الهى و سبک نشمردن دایمى امر الهى را تقاضا نموده و معلوم مى شود اصل این چهار چیز و دوامش، از همه مؤمنین مطلوب مى باشد.
معناى دوام ذکر
امّا این که دوام ذکر و نقض عهد و غفلت از شکر و عدم استخفاف به امر الهى چه معنى دارد؟ مى توان گفت: ممکن است مراد از دوام ذکر، یاد قلبى و یا حفظ یاد او سبحانه- در هر طاعت و معصیت باشد- نه ذکر لفظى. خداوند مى فرماید:
· «وَ اذْکُرْ رَبَّکَ کَثِیراً»[3] (و پروردگارت را بسیار یاد کن)
· «وَ اذْکُرْ رَبَّکَ فِی نَفْسِکَ»[4] (و در دل خویش، پروردگارت را یاد کن.)
· «وَ اذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ بُکْرَةً وَ أَصِیلًا»[5] (و نام پروردگارت را بامدادان و شامگاهان یاد کن.)
· «فَاذْکُرُوا آلاءَ اللَّهِ وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ»[6] (پس نعمت هاى خدا را به یاد آورید و در زمین سر به فساد برمدارید.)
· «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثِیراً»[7] (اى کسانى که ایمان آورده اید، خدا را یاد کنید، یادى بسیار.)
· و آیات دیگر...
معناى عدم نقض عهد
مراد از نقض عهد، همان نقض نکردن عهد عبودیّت ازلى در عالم خاکى و باقى بودن بر آن است. خداوند مى فرماید:
· «إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ* الَّذِینَ یُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ لا یَنْقُضُونَ الْمِیثاقَ»[8] (تنها خردمندانند که عبرت مى گیرند، همانان که به پیمان خدا وفادارند و عهد [او] را نمى شکنند.)
· «وَ الَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِیثاقِهِ ... أُولئِکَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ»[9] (و کسانى که پیمان خدا را پس از بستن آن مى شکنند ... برایشان لعنت است و بدفرجامى آن سراى، ایشان راست.)
· «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ* وَ أَنِ اعْبُدُونِی هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ»[10] (اى فرزندان آدم! مگر با شما عهد نکرده بودم که شیطان را مپرستید؛ زیرا وى دشمن آشکار شماست و این که مرا بپرستید؛ این است راه راست.)
· «مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلًا»[11] (از میان مؤمنان مردانى اند که آن چه با خدا عهد بستند، صادقانه وفا کردند، برخى از آنان به شهادت رسیدند و برخى از آنها در [همین] انتظارند و [هرگز عقیده ى خود را] تبدیل نکردند.)
معناى عدم غفلت از شکر الهى
مراد از نداشتن غفلت از شکر الهى، همان اداى شکر خداوند متعال در مقابل هر نعمت (اعم از نعمتهاى معنوى و باطنى و ظاهرى و خارجى) و به کار بستن آنها در راهى که خود فرموده و استفاده از آنها مى باشد. خداوند مى فرماید:
· «إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَشْکُرُونَ»[12] (در حقیقت خدا برمردم داراى بخشش است؛ ولى بیشترشان سپاسگزارى نمى کنند.)
· «فَابْتَغُوا عِنْدَ اللَّهِ الرِّزْقَ وَ اعْبُدُوهُ وَ اشْکُرُوا لَهُ»[13] (پس روزى را پیش خدا بجویید و او را بپرستید و وى را سپاس گویید.)
· «اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُکْراً وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ»[14] (اى خاندان داود شکرگزار باشید و از بندگان من اندکى سپاسگزارند.)
· «ما یَفْعَلُ اللَّهُ بِعَذابِکُمْ إِنْ شَکَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ»[15] (اگر سپاس بدارید و ایمان آورید، خدا مى خواهد با عذاب شما چه کند؟)
· «وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ»[16] (و براى شما گوش و چشم ها و دلها قرار داد باشد که سپاسگزارى کنید.)
· «فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ وَ اشْکُرُوا لِی وَ لا تَکْفُرُونِ»[17] (پس مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم و شکرانه ام را به جاى آرید و با من ناسپاسى نکنید.)
· و آیات دیگر...
معناى ترک استخفاف نسبت به امر الهى
امّا استخفاف و بى اعتنا بودن و سبک شمردن امر الهى (به صیغه فرد)، به قرینه سه حاجت گذشته و کاف خطاب: «أَمْرِکَ»، همان امر عبودیّتى است که در آیات ذیل، بدان اشاره شده است؛ خداوند مى فرماید:
· «إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ»[18] (فرمان، جز براى خدا نیست دستور داده که جز او را بپرستید.)
· «قُلْ إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ وَ لا أُشْرِکَ بِهِ»[19] (بگو: جز این نیست که من مأمورم خدا را بپرستم و به او شرک نورزم.)
· «وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً لا إِلهَ إِلَّا هُوَ»[20] (و مأمور نبودند جز این که خدایى یگانه را بپرستند که هیچ معبودى جز او نیست.)
· «وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ حُنَفاءَ»[21] (و فرمان نیافته بودند جز این که خدا را بپرستند و در حالى که به توحید گراییده اند، دین [خود] را براى او خالص گردانند.)
· «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ»[22] (و جنّ و انس را نیافریدم، جز براى آن که مرا بپرستند.)
· «وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَیْرِ هُدىً مِنَ اللَّهِ»[23] (و کیست گمراهتر از آن که بى راهنمایى خدا از هوسش پیروى کند.)
· «أَ فَمَنْ کانَ عَلى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ کَمَنْ زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ»[24] (آیا کسى که بر حجّتى از جانب پروردگار خویش است، چون کسى است که بدى کردارش براى او زیبا جلوه داده شده و هوس هاى خود را پیروى کرده اند؟)
در واقع، استخفاف به امر الهى، همان پیروى از هواهاى نفسانى و اقسام شرک باللَّه در این امر است.