حافظ از نگاه اهل معرفت
مقدمه جلد اول کتاب جمال آفتاب و آفتاب هر نظر
به قلم استاد سعادتپرور (رحمهالله)
پانزده قرن از هجرت رسولالله (ص) میگذرد و تاکنون جوامع بشری (اسلامی و غیراسلامی) اسلام را کاملا نشناخته، و پی نبردهاند که اسلام واقعی چیست؟ و دعوت انبیاء و اوصیاء (ع) به چه بودهاست؟
لذا عدهای گمان کردهاند که دعوت آن بزرگوار تنها به عمل به احکام و اخلاقیات ظاهری است، و بشر جز عمل به این احکام ظاهری، تکلیف دیگری ندارد، بعضی دیگر قدمی بالاتر نهاده و میگویند: علاوه براین، تشکیل حکومت نیز از وظایف آنهاست؛ و افرادی براین عقیدهاند که: ماورای این دستورات و فرامین نیز حقایق دیگری وجود دارد که مربوط به انبیاء و اولیاء (ع) است و غیر از آنان را قدرتی بر عمل و پیروی از آنها نیست و اشخاصی هم پذیرفتهاند که آنان (ع) مأمور به دعوت هر دو امر هستند و مردم نیز قدرت و توان عمل بر آن را دارند.
اما هوشیاران و زیرکان امت که در هر زمان تعدادشان اندک بوده و هست، براین عقیدهاند که انبیاء (ع) برای راهنمایی بشر به کمالات انسانی و دعوت به فطرت و بر طبق آن عمل کردن و بازگشتن به آن و رسیدن به عبودیت واقعی (که در معرفت پروردگار حاصل میشود) آمدهاند، و تمامی دستورات ظاهری اسلام، بیان آداب عبودیت و برای رسیدن به این مقصد اعلی است، و هدف از تشکیل حکومت نیز درهمین راستاست، تا جامعه آماده و پذیرای آن شده و مردم بتوانند به سهولت و سرعت به آن دست یابند.
کتاب و سنت بخصوص مضامین دعاها (که جزئی از سنت است) رأی و نظر گروه اخیر را به ما میفهماند.
براستی آیه شریفه (و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون)[1] به ضمیمه حدیثی[2] که «عبودیت» را به «شناسایی پروردگار» تفسیر میفرماید، به ما چه میگوید؟
و معنای کلام رسولالله (ص) که به ابیذر فرمودند: «ان اول عبادةالله المعرفه به، فهو الاول قبل کل شیء فلاشیء قبله؛ والفرد فلا ثانی له، والباقی لا الی غایة»[3] چیست؟
و همچنین کلام امیرالمؤمنین (ع) به نوف در دعایی که به وی تعلیم فرمودهاند که درقسمتی از آن آمدهاست: «الهی! انه من لم یشغله الولوع بذکرک، و لم یزوه السفر بقربک، کانت حیاته علیه میتة و میتته علیه حسره.»[4] به ما چه میگوید؟
خلاصه، ازمجموع آیات و احادیث و دعاها استفاده میشود که غرض اصلی از خلقت، و بعثت انبیاء (ع) غیر از آن چیزی است که عموم مردم تصور کرده و میکنند، و اعتقاد خود را بر آن استوار ساختهاند و هر یک دیگری را آماج تهمتهای خود قرار داده و میگوید: وی خلاف حق را فهمیده؛ لذا بزرگان اهل کمال و کسانی که اینگونه مطالب را دریافتهاند از بیم تازیانه تکفیر، یا عدم پذیرش کوتهفکران، جرأت اظهار نداشته و بعضا آن را در لفافه شعر، یا کلام پیچیدهای بیان کردهاند.
به هرحال از طایفه جلیله علماء درعصر حاضر دو شخصیت بزرگوار توانستهاند این مقصد را (با حفظ و اجرای مراتب احکام اسلامی) با جرأت اظهار کنند و در گفتار و نوشتار خود به شرح آن پرداخته و زمینه را برای دیگران در بازگو کردن حقایق فراهم نمایند:
یکی استاد بزرگ و مرجع عظیمالشأن شیعه و رهبر مسلمانان جهان، آیتالله العظمی جامع معقول و منقول، صاحب کمالات نفسانی، عارف بالله، روحالله الموسوی الخمینی (ادمالله شوکته) است. (که اخیراً هم در پیام روحبخش خود، اسلام را اسلام ناب محمدی (ص) نامیدند) زبان نویسنده از بیان عظمت نفس و جامعیت ایشان قاصر است و چنان که شخصیت این عزیز اسلام تاکنون در بین شخصیتهای اسلامی و علما بینظیر بودهاست، بعید به نظر میرسد که جامعه اسلامی درآینده نیز همانند ایشان را به خود ببیند، ادامالله ظله الشریف علی رووس المسلمین، آمین، ربالعالمین!
و دیگری استاد بزرگ علمی و عملی در معارف اسلامی، و مفسر و فیلسوف عظیمالشأن، حضرت علامه سید محمدحسین طباطبایی است، که الحق حق بزرگی به گردن فرزندان حوزههای علمیه، بالاخص حوزه علمیه قم، بلکه شیعه، بلکه عالم اسلام دارد؛ زیرا معارف اسلامی را ازطریق کتاب و سنت و علم و عمل در گفتار و رفتار و تألیفاتش آموخت، به گونهای که میتوان گفت بعد از وی، علمایی که میخواهند اسلام را بشناسند از وی مستغنی نیستند. رحمةالله و رضوانالله تعالی علیه.
اگر دنیای امروز به وحشت افتاده و نمیتواند چنین شخصیتهایی را در جهان اسلام ببیند، از برکت وجود چنین اسلامی است که ایشان بیان کردهاند، و به فرموده قائد بزرگ، امام خمینی، اسلام خشک و بیمحتوا برای آنان ضرری ندارد، بلکه اثرات این معارف حقه و معانی بلند توحیدی در تمام امور است که منافع آنان را به خطر انداخته است، و لذا در کشورهای عربی این گونه کتابها برچیده میشود و در کشور اسلامی ما نیز حس بدبینی به این امور را توسط خود ما دامن میزنند.
انشاءالله در مقدمه رساله[5] کلمات این برجستگان، کلماتی را از این دو شخصیت بزرگ اسلامی نقل خواهیم کرد، تا اشخاصی به واسطه جهل خود به حقایق، سخنان ناروایی را به بزرگان دین نسبت ندهند، که امیرالمؤمنین (ع) در یکی از کلمات خود میفرمایند: «الناس اعداء ما جهلوا»[6] و در جای دیگر فرمودند: «الجاهل یستوحش مما یانس به الحکیم»[7] یا فرمودند: «لاتعادوا ما تجهلون؛ فان اکثرالعلم فیما لاتعرفون»[8]
اکنون برای پند و نصیحت به این گونه افراد، قسمتی از کلام استاد بزرگوار امام خمینی (ادام الله ظله) را ذکر میکنیم، که میفرمایند: «از امور مهمهای که تنبه به آن لازم است، و اخوان مؤمنین و خصوصاً اهل علم (کثرالله امثالهم) باید درنظر داشته باشند، آن است که اگر کلامی از بعضی علماء نفس و اهل معرفت دیدند یا شنیدند، به مجرد آنکه به گوش آنها آشنا نیست، یا مبنی بر اصطلاحی است که آنها را از آن حظی نیست، بدون جهت شرعیه، رمی به فساد و بطلان نکنند، و از اهل آن توهین و تحقیر ننمایند، و گمان نکنند هر کس اسم از مراتب نفس و مقامات اولیاء و عرفاء و تجلیات حق و عشق و محبت و امثال این ها که در اصطلاحات اهل معرفت رایج است برد، صوفی است یا مروج دعاوی صوفیه است، یا بافنده از پیش خود است و بر طبق آن برهانی عقلی و یا حجتی شرعی ندارد. به جان دوست قسم، کلمات نوع آنها، شرح بیانات قرآن و حدیث است.»[9]
حال ببینیم خواجه شمسالدین محمد حافظ شیرازی کیست؟
خواجه، از نوادر کسان این طایفه است که صلای «فاقم و جهک للدین حنیفاً»[10] را شنیده و اجابت نموده، و در عالم بشریت به فطرت (فطرت الله التی فطر الناس علیها)[11] راه یافته، و از خلقت (لاتبدیل لخلق الله)[12] به اوج مقام انسانیت رسیده، و از (ذلک الدین القیم)[13] بهرهمند گشته است؛ (ولکن اکثر الناس لایعلمون)[14]
خواجه، انسان والایی است که پس از علم و عمل و اجابت نمودن ایمان ظاهری، دعوت ثانوی (یا ایهاالذین آمنوا ! استجیبوالله و للرسول اذا دعاکم)[15] را شنیده و اجابت نموده، و به حیات (لما یحییکم)[16] نائل گشته، و به سر (واعلموا انالله یحول بین المرء و قلبه)[17] آگاه شده، (و انه الیه تحشرون)[18] را به مشاهده قیامت انفسیه مشاهده کرده است.
خواجه، زنده جاویدی است که مشیت (یوتی الحکمة من یشاء)[19] شامل حالش گردیده، و از منزلت (و من یوت الحکمة، فقد اوتی خیراکثیراً)[20] برخوردار شده است؛ (و ما یذکرالا اولواالالباب)[21]، و گمگشتگان عالم طبیعت و شیفتگان بحر مواج ربوبی را با کلمات شاعرانه و دلنشین خود بیداری بخشیده و به (ادع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة)[22] رهنمون است.
خواجه، عاشق دلباختهای است که (یحبهم)[23] او را به (یجبونه)[24] کشانده، و عمر خویش را بر سر این نهاده تا دیده دلش به مشاهده (الله نورالسموات والارض)[25] روشن گردیده ، و مشکلات وجود خود را به انوار الهی مستغرق دیده و به عنایت الهی در زمره (یهدیالله لنوره من یشاء)[26] وارد شده است.
خواجه، عارفی است که عقل او سرتاسر معرفت گشته، که «ولاستغرقن عقله بمعرفتی»[27] و حق تعالی به جای عقل او نشسته، که «ولا قومن له مقام عقله»[28] و «کنت سمعه الذی یسمع به، و بصره الذی یبصره به...»[29] را مصداق گشته است.
خواجه، شیعهای است که رسولالله (ص) و اهل بیت (ع) را به مقام نورانیت[30] شناخته، و این مطلب را در ابیات[31] رسایش نسبت به ایشان گنجانیده است.
خواجه، یگانه زمانی است که بعد از وی اهل کمال و معرفت او را ستوده و ارباب شعر و سخن در مدح
گفتار و غزلیات و مقام و منزلت معنوی او غزلیاتی سرودهاند، از جمله عارف و محدث و متتبع با عظمت، مرحوم ملامحسن فیض کاشانی که میفرماید:
ای یار! مخوان ز اشعار، الا غزل حافظ اشعار بود بیکار، الا غزل حافظ
در شعر بزرگان جمع، کمیابی تو این هر دو لطف سخن و اسرار، الا غزل حافظ
استاد غزل سعدی است نزد همه کس، لیکن دل را نکند بیدار، الا غزل حافظ
صوفیه[32] بس گفتند، درهای نکو سفتند شیرین نبود ای یار! الا غزل حافظ
آنها که تهیدستند، از گفته خود مستند کس را نکند هشیار، الا غزل حافظ
غواص بحار شعر، نادر به کفش افتد نظمی که بود دربار، الا غزل حافظ
شعری که پسندیده است، آن است که آن دارد آن نیست به هر گفتار، الا غزل حافظ
ای فیض تتبع کن طرز غزلش، چون نیست شعری که بود مختار، الا غزل حافظ[33]
و همچنین مرحوم حکیم متأله حاج ملاهادی سبزواری میگوید:
هزاران آفرین برجان حافظ همه غرقیم دراحسان حافظ
زهفتم آسمان غیب آمد لسانالغیب، اندرشأن حافظ
پیمبر نیست، لیکن نسخ کرده اساطیر همه، دیوان حافظ
چه دیوان؟ کز سپهرش جم دیوان نمود کوکب رخشان حافظ
هر آن دعوی کند، سحر حلال است دلیل ساطع البرهان حافظ
ایا غواص دریای حقیقت! چه گوهرهاست در عمان حافظ
نه تنها آن و حسنش درنظر هست طریقت با حقیقت[34] آن حافظ
بیا«اسرار»! تا ما برفشانیم دل و جان، در ره دربان حافظ
ببند «اسرار»! لب را، چون ندارد سخن پایانی اندر شأن حافظ[35]
خواجه، مردی است که ابعاد وجودیاش در علوم و فنون مختلفه، جامع و وسیع بوده ولی ابیاتی که سروده است تجسم ارزشهای درونی اوست، اگرچه هر فرقهای معانی آن را در آیینه فهم و درک خود مینگرد و از وی بهرهمند میگردد.
خواجه، محققی است که تحقیقات او درحقایق کتاب و سنت و مواعظ جذابش در قالب شعر و بیان شیرین تجسم یافته، به گونهای که نمیتوان معجزهاش گفت، ولی کرامت گفتن آن نیز سخنی بیهوده نیست.
خواجه، شخصیتی است معنوی که آنچه را با ظرافت و شیوایی بیان در ابیات خود سروده، شرح حالات و مشاهدات ایام و لیالی عمر خود بوده، نه صرف غزل سرایی. شاهد براین سخن آن است که اکثر ابیات یک غزل از جهت لفظ ربطی با یکدیگر ندارند، ولی از جهت معنی و حالات پیوستهاند. بیانات آینده ما در ذیل هر بیت، شاهد بر آن است که دراین مقدمه از هرگونه مبالغه و اغراقی در معرفی شخصیت خواجه دوری شده است.
من هم چون شما وی را نمیشناختم، هنوز بالغ نشده بودم که در خانه عمو و پدرم با دیوان خواجه آشنا شدم. آنها کهگاهی بعضی از غزلیات خواجه را میخواندند. (بخصوص پدرم که صدای خوشی داشت) و من گوش میکردم. این دو بزرگوار اهل علم نبودند، و تحصیلات زیادی هم نداشتند، ولی از گفتار شیرین و غزلیات خواجه لذت میبردند.
یاد دارم در آن ایام که در سن 8 الی 10سالگی بودم، خوانندهای با صدایی و نفسی خوش غزلی از خواجه را میخواند، من آن را گوش میدادم و لذت میبردم ولی جز لفظ و شیرینی بیان، چیزی احساس نمیکردم. غزل این بود:
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن منم که دیده نیالودهام به بد دیدن
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم که در طریقت ما کافری است رنجیدن
به می پرستی از آن نقش خود بر آب زدم که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات؟ بخواست جام می و گفت: راز پوشیدن
عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس که وعظ بیعملان واجب است نشنیدن
مراد ما ز تماشای باغ عالم چیست؟ به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن
به رحمت سر زلف تو واثقم ورنه کشش چو نبود از آن سو چه سود کوشیدن
ز خط یار بیاموز مهر با رخ خوب که گرد عارض خوبان خوش است گردیدن
مبوس جز لب معشوق و جام می حافظ! که دست زهد فروشان خطاست بوسیدن[36]
در همان ایام به مکتب می رفتم، کلاسم در کنار مسجدی قرار داشت که اهل مسجد و حتی استادم با مطالب عرفانی و دیوان خواجه سر کار داشتند، من هم بیبهره از شنیدن ابیات خواجه نبودم. پس از شروع تحصیلات حوزوی با بعضی از اهل کمال آشنا شدم و از مواعظ آنان که از بیانات عرفانی و گفتار چون خواجه بیبهره نبودند، استفاده میکردم.
سال 1364 قمری مشرف به قم شدم و با بعضی اساتید حوزه آشنا شدم، اوایلی بود که حضرت استاد علامه طباطبایی- رضوانالله تعالی علیه- مشرف به آن شهر مقدس شده بودند. ولی بنده هنوز لیاقت تشرف به حضورشان را حاصل ننموده بودم؛ اما به دروس اخلاقی بعضی از شاگردان مرحوم حاج میرزا جواد آقای ملکی تبریزی و دیگران که آشنایی با معارف اسلامی داشتند، کم و بیش رفت و آمد داشتم و چیزهایی بهگوشم میخورد. در این زمان تماس با بعضی از دوستان تهرانی (که پیش از من از اساتید عرفانی ومرحوم استاد استفاده برده بودند.) مرا به معارف الهی بخصوص دیوان حافظ علاقمند کرد و در جلساتی که غزلی از خواجه درآن خوانده میشد، آشنایی بیشتری با خواجه و بیاناتش پیدا نمودم. کمکم توفیق آشنایی با مرحوم علامه طباطبایی (رضوانالله تعالی علیه) در درس فلسفه و تفسیرشان برایم حاصل شد.
در سال 1372 قمری آشناییام با معظمله بیشتر شد، و از ایشان تقاضای راهنمایی عملی کردم عنایت فرمودند و پذیرفتند و به برنامههای سلوکی آشنایم ساختند. درضمن در جلسهای که عدهای از دوستان اهلعمل خدمت ایشان حاضر میشدند، بهاجازه آن بزرگوار حاضر شده و بهرهها میگرفتم پس از تعطیل شدن جلسات با دوستان گهگاهی جلسات انسی و حالی داشتیم، درعینحال پس از درس و اوقاتی که استاد به زیارت اهل قبور و یا حرم مشرف میشدند، تنها خدمتشان میرسیدم و بهره میبردم.
پس از چند سال که جلسه عمومی با استاد نداشتیم، از ایشان تقاضا شد، هفتهای یک جلسه به اتفاق بعضی از دوستان خدمتشان برسیم، قبول فرمودند. نویسنده سؤالاتی از آیات و احادیث و ادعیه و کلمات عرفا وغزلیات خواجه میکردم، جواب میفرمودند. در این جلسه قریب 200غزل از دیوان حافظ خدمتشان خوانده شد که بهطور مختصر و سربسته و در بعضی ابیات بهطور تفصیلی بیاناتی داشتند.
نویسنده در سالهای آخر عمر استاد در فکر آن شدم شرحی مختصر بر غزلیات خواجه بر سبکی که از استاد یاد گرفته بودم، بنویسم. اما از آنجا که کسالت مزاج و ناراحتی اعصاب، اجازه انجام آنرا نمیداد، در روز پنجشنبه بیست و هشتم جمادیالثانی یکهزار و سیصد و نود و هفت، با تفال به قرآن کریم و الهام از آیه شریفه «ومن ثمرات النخیل والاعناب، تتخذون منه سکرا ورزقا حسنا؛ ان فی ذلک لایة لقوم یعقلون»[37] کار خود را آغاز کردم، تا اهل دل را حالی، و سالکین را توجهی حاصل شود.
پس از رحلت استاد (رضوانالله تعالی علیه) به تقاضای بعضی از اساتید حوزه و دوستان، تصمیم به چاپ آن گرفتم، با افزودن آیات و روایات و دعاها و بیانات دیگر غزلیات خواجه آنرا تجدیدنظر کردم تا استفاده از این شرح بیشتر گردد.
هرچند تاکنون شرحهایی بر دیوان خواجه یا بعضی غزلیات او نوشتهاند، ولی بیشتر آنان به اصطلاحات و ظرافتهای ادبی آن توجه داشتهاند. بعضی از فلاسفه و عرفا هم بر بعضی از غزلیاتش شرحی نگاشتهاند، ولی نه به طریقی که ما پیمودهایم که مطابق با حالات و گفتار خواجه و بهره گرفته از آیات و احادیث و دعاهاست، و خواجه را از نسبتهای ناروایی که به او زدهاند و کجفهمیهایی که از اشعارش داشتهاند مبرا میسازد، و در مقدمه هر جلد از مجلدات این شرح نیز بیانات مستقلی برای دفع آن شبهات آوردهایم.
هنگامیکه از استاد بزرگوار[38] (رضوانالله تعالی علیه) سؤال میشد که غیر از خواجه چه کسی از شعرای فارسی زبان اهل کمال، بهتر و زیباتر شعر و غزل سروده است؟ جواب میشنیدیم: «خواجه» هرگز ندیدیم حضرت استاد کسی را در ردیف خواجه نام ببرند، بلکه میفرمودند: «گفتار خواجه بر طبق حال است، ای کاش! کسی میتوانست غزلیات او را بر طبق حالات سلوکی تنظیم کند» و همواره میفرمودند: «چه کسی میتواند غزلیات حافظ را شرح کند؟!» که علت آن نیز، همان بر طبق حال بودن ابیات اوست.
ممکن است مقصود استاد از بیان این جمله که: «چه کسی میتواند غزلیات حافظ را شرح کند» این باشد که تا فردی خود به این کمالات نرسیده باشد نمیتواند به عمق سخن خواجه پی ببرد.
با اینوجود، همانطور که پیش از این گفتیم در ایامی که شرفیاب محضر استاد بودیم و غزلی را عنوان میکردیم، با بیانات شیوایی به شرح آن میپرداختند، که این شرح نیز الهام گرفته و اقتباس از روش ایشان است.
ما در شرح غزلیات حداکثر تلاشمان برآن بوده که از توضیح اصطلاحات پرهیز کنیم، و به مقصود مناسب از هر بیت اشاره کنیم، و از بین دیوانهای منسوب به خواجه، دیوان قدسی را که ازنظر صحت متن، واقعبینی و بیان حالات وی موافقت داشت انتخاب کرده، و تمام 600 غزل و یک مثنوینامه آخر آن را در 10مجلد شرح داده و در ابتدای هر جلد مقدمهای نگاشتهایم.
امید است این مختصر، موردتوجه سالکان و اهل عمل قرار گیرد، و برای حل مشکلات در سیر خود از بیانات و راهنماییهای خواجه استمداد کرده و دستورات او را بهکار گیرند، و فقط به خواندن و لذت بردن از بیانات وی بسنده نکنند، و اگر با دیده بصیرت به این مجموعه نظر کنند، آنرا کتابی اخلاقی، توحیدی، مذکر و دعوتکننده به این مجموعه نظر کنند، آنرا کتابی اخلاقی، توحیدی،مذکر و دعوتکننده به عمل خواهند یافت؛ لذا شایسته نیست که از آن بهرهای نبرده و عمر گرانمایه را تنها صرف خواندن آن نمایند.
با خود در این فکر بودم که چه نامی را برای این کتاب انتخاب نمایم، با تفألی به دیوان آن، از خود خواجه تقاضای این خواسته را کردم. این بیت آمد:
جمالت آفتاب هر نظر باد زخوبی روی خوبت خوبتر باد
لذا با الهام از این بیت، نام «جمال آفتاب و آفتاب هر نظر» را اختیار کردم، والحمدالله.
مطالب مرتبط:
منابع: