ما ایرانیان دقایق و ساعات زیادی را در یاد و ذکر شهیدان سپری کردهایم. از ذکر مظلومیتشان گریستهایم، با حکایاتشان امیدوار شدهایم، از کلماتشان عبرت گرفتهایم، با قهرمانیهایشان غروری محکم و استوار پیدا کردهایم و از خیال ملاقاتشان آرزوها ساختهایم. ما با آنان عجینیم و این عجین بودن، گرچه خیر و برکت است، در عین حال بسیار خطیر و فریباست. این خصلتِ ذاتیِ مناسبتِ آدمی با هر حقیقتی است؛ حتی بزرگترین حقایق، آن هنگام که نزدیک و قریب پنداشته میشوند، جوهره و اساس خود را برای آدمی از دست میدهند؛ گویی حقیقت برای حقیقت ماندن همواره باید همچون چیزی در آن دوردست به دید آید والا برای همیشه مغفول یا پیشپا افتاده قلمداد خواهد شد. شهادت هم همچون حقیقتی اعلی از این قاعده مستثنی نیست.
این روزها عدهای وصف «شهید مجازی» را درباره صفحات مجازیشان به کار میبرند، بعضی دیگر هم برای شهدا بر سر مزارشان «جشن تولد» میگیرند. گاه و بیگاه زمزمههایی از مراودات فانتزی با شهیدان هم تحت عنوان «رفاقت با شهدا» به گوش میرسد. تمامی این موارد، هم گویای انس نزدیک ما با شهیدان است و هم در عین حال گویای فاصله و غفلت ماست از حقیقت شهادت. جوان شیفته شهادت از آن رو که همواره در انس با شهید حظی از آن مقام شعفانگیز میبرد، در چشیدن شیرینی آن انس خود را در حیات طیبهای مییابد که به هیچ عنوان میلی به ترک آن پیدا نمیکند. کسی که از این شیرینیِ انس راهی برای توجه به حقیقتِ شهادت باز میکند، در اصل از توجه به شهید محضری میسازد برای ایستادن در مقام شهادت و شهید و آن کس که به «شیرینیِ» توجه به شهید اکتفا میکند، عمر را صرف تدارک فانتزیهای شهدایی میکند؛ او در اصل شخصِ شهید را بدل به حجابی غلیظ در برابر حقیقت گرم و گیرای شهادت میکند؛ یعنی شهید را به ضدحقیقتش بدل میسازد. نام و لفظ شهید را به زبان میآوریم، اما از حقیقت مقام او چیزی به دست نمیدهیم. تجربه مشارکت در شهادتهای بزرگ را داشتهایم، اما همچنان درباره حقیقت آن دچار سوءتفاهمیم؛ حتی از حقیقت آن پرسشی هم نمیکنیم. گویی شهادت واضحترین چیز است؛ جنگی در میگیرد، کسانی به میدان میروند و کسانی از میدان بازنمیگردند و شهید میشوند. از یکی از شهدای دوران دفاع مقدس نقل است که فرموده بود: «شهادت راز هستی است و تا چشمها کمسو است، همواره راز خواهد ماند.»[1] آنچه ما آن را به سادگی روایت میکنیم، حتی نزد اهلش راز است.
شهادت حق است و «لکلّ حق حقیقه.»[2] پس شهادت را هم حقیقتی است. آن حقیقت گرچه در میدان قتال بارزترین جلوات خود را اظهار میکند، اما فینفسه تختهبند میدان قتال نیست؛ چه اگر بود دعوت به شهادت میباید ملازم با دعوت به جنگ میشد. حال آنکه دعوت به شهادت، دعوت به حقیقتی است ورای آن میدان، دعوت به چیزی است که خود به میدان نیرو میدهد و نه آنکه از میدان نیرو بگیرد. آن حقیقت چیست و راه توجه به آن چگونه است؟
2-شهادت را در لغت به دیدن و «مشاهدهکردن» معنا کردهاند. آن کسی شهید است که «می بیند.» وقتی پای دیدن به میان میآید لابد چیزی «دیدنی» در کار است. دعوت به شهادت، در اصل دعوت به «دیدن» چیزی است. واضح است که دیدن فرع بر «حیات» است والا مرده را که دیدنی در کار نیست. دیدن، کار زندگان است و شهادت، نحوی دیدن؛ پس شهادت اولا و بالذات نحوی زیستن میباید باشد (ولو جلوهای از آن در نحوه مردن ظاهر شود.)
در مقدمه صحیفه سجادیه از جناب یحیی بن زید(ره) نقلی آمده است بسیار آموزنده. چنان که میدانیم جریان حضرت زید بن علی(ره) و فرزندان ایشان بسیار اهل جهاد و سیف بودند. متوکل بن هارون نقل میکند که در دیدار با جناب یحیی(ره) سخن از امام صادق(ع) به میان آمد. یحیی که ارادتی وافر به امام(ع) داشت در توضیح تفاوت موضع خود با امام(ع) چنین اظهار داشت:
«إِنَّ عَمِّی مُحَمَّدَ بْنَ عَلِی وَ ابْنَه جَعْفَراً- عَلَیهمَا السَّلَامُ- دَعَوَا النَّاسَ إِلَى الْحَیاةِ وَ نَحْنُ دَعَوْنَاهمْ إِلَى الْمَوْت»[3]؛ عموی من محمد بن علی و فرزندش جعفر، مردم را به زندگانی میخوانند و ما مردم را به مرگ فرامیخوانیم.
جناب یحیی این سخن را برای بیان فضیلت خود بر عمو و پسرعموی خود(ع) بیان کرده است؛ اما در همین بیان -گویا ناخواسته- حقیقت مهمی را فاش کرده است. درنظر یحیی(ره) دعوت به جهاد و شهادتگویی دعوتی است به مرگ و کار اهلبیت(ع) چنین دعوتی نیست. ایشان داعیان زندگیاند و نه داعیان مرگ، دعوت ایشان دعوت به زنده بودن و زنده کردن است؛ «یا اَیُّها الَّذینَ ءامَنُوا استَجیبوا لله وَ لِلرَّسولِ اِذا دَعاکُم لِما یُحییکُم». بنابراین دعوت امامان به زندگی به خلاف چیزی که یحیی(ره) تصور میکرد دعوت به این زندگی عرفی نبود. به همین قیاس هم درک شیعی اصیل از مقوله شهادت، مرادف و مصادف با «مرگ» عرفی نبوده و نیست. آنانی که اهل آن زندگانی اصیلند، همانانیاند که به معنای اصیلش شهیدند؛ از این رو است که ایشان ولو در میدان قتال ظاهری به تیغ شمشیر کشته نشده باشند، باز هم شهیدند؛ «الْمَیتُ مِنْ شِیعَتِنَا صِدِّیقٌ شَهید»[4].
کسی لبیکگوی دعوت اولیاست که مترصد آن «نحوه دیدن» خاص و مقیم در آن «زیستنِ» خاص باشد. شرط آن دیدن، حضور در آن زیستن است. آنچه گاهی در صورت «مردن در میدان جنگ» آشکار میشود، نه اصل شهادت، بلکه جلوهای از آن حقیقت است، ورنه چه بسیار شهیدانی که حامل حقیقت شهادت بودند و عرفا شهید نشدند. مرحوم امام خمینی(ره) «سلسلهجنبان شهادت محبوب دل همه شهیدان» بود و هست، یکی از این شهدای حقیقی است. جمله شهیدعارف ما حاج قاسم سلیمانی(رضوانالله تعالی علیه) تنها در این منطق فهمیدنی است: «تا کسی شهید نبود، شهید نمیشود. شرط شهید شدن، شهید بودن است.»
3 -گفتارهایی که حول مفهوم شهادت فعالند، به میزانی به حقیقت موضوع خود نزدیکند که این «دیدن» را مدنظر داشته باشند. دعوت به شهادت دعوت به اصل آن «دیدن» است. آنکه هزاران سخن از شهید و شهدا میگوید، اما به اصل توحید همچون حقیقهالحقایق و همچون چیزی که مشهود و مقصود شهید است دعوتی ندارد و راهی بدان باز نمیکند، در اصل مشغول مصرفکردن لفظ شهادت است. آن گفتارهایی که شهادت را تنها در میدان جنگ میجویند، نسبت به حقیقت شهادت غافلند و هرچه از شهادت دم بزنند، در اصل مشغول ترویج غفلت خویشند. سنجه ما برای سنجش این گفتارها و نیز سنجه ما برای تشخیص طریق شهادت، چیزی نیست مگر توجه دائم به حقیقت شهادت و تعمیق مدام این توجه.
کتاب «شهید» به قلم استاد محمدتقی فیاضبخش مترصد است راهی به این حقیقت باز کند و شهید و اهلشهادت را از قِبَل فهمِ آن حقیقت قدسی بازشناسد و نه بالعکس. از این رو است که در مقدمه آن تاکید شده است که پرداخت کتاب به معنا و اساس شهادت، پرداختی است نه از ظاهر به باطن، بلکه سیری است از «باطن به ظاهر» شهادت و از «درون به بیرون»(ص17). یعنی کتاب مذکور شهادت را در همان مقام عالیِ آن طرح کرده و جلوات عینیترِ آن را رفتهرفته متذکر شده و مرئی ساخته است.
پیش از این آثاری نظیر مقاله شهید اثر استاد مطهری و نیز سخنرانی شهید از مرحوم شریعتی سازندگان درک عمومی ما از مفهوم و معنای شهادت بودهاند. شهیدآوینی(ره) در روایتهایش از دفاع مقدس - خصوصا در مستندهای روایت فتح- آن درک عرفی را بسیار تعمیق کرد و میتوان گفت حقیقت باطنی شهادت را یکبار به تمامه احیا کرد. با این حال تاکنون هیچ تلاش تفصیلی و عملی منسجمی برای صورتبندی حقیقت شهادت و شروط سیر در آن صورت نگرفته است. حتی در گفتارهای گذشته حول مفهوم شهادت هم – ولو نه به تصریح – شهادت همچون پیشنهادی برای مردن، طرح شده بوده است، حال آنکه در کتاب شهید، شهادت نه پیشنهادی برای مردن که پیشنهادی برای زیستن و زنده شدن است. طرح شروط و اصول سیر به مراتب شهادت، از همین درک سربرآورده و در کتاب بخش مستوفایی را به خود اختصاص داده است. چنانکه از توضیحات ماقبل روشن شد، شرط شهادت قصدکردن و نیل به سوی حقیقت شهادت است و حقیقت شهادت همان حیات اساسی و آن زندگی اصیل است. کتاب شهید، کتاب دعوت است، دعوت به آن زندگانی اصیل، دعوتی به بلندای خود حقیقت شهادت.
حمیدرضا میررکنی بنادکی
پیوندهای مرتبط:
سخن ناشر
میتوانید مقدمه استاد فیاضبخش بر کتاب شهید را در اینجا بخوانید.
میتوانید کتاب شهید را از اینجا تهیه نمایید.
[1]- ایـن جـــمله منسوب است بـــــه شهید قاسم غریب(رضــــوانالله تعالی علیه).
[2]-الغـــیبه(للنعمــــانی).تصحیح: علی اکبـــر غفاری. تهران: نشر صــدوق . چاپ اول : 1401: 3-4
[3]- الصحیفه الســجادیه . علی بن الحسین(ع) . قم: دفتر نشر الهادی . 1376 : 10
[4]- الخصــال. شیخ صدوق. تصحیح: علیاکبر غفاری. قم: جامعــــه مدرسین. چاپ اول. ج2 : 636